نیکانیکا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

" نیکا " فرشته ای از دیار نصف جهان

روز موعود - لحظات تولد نیکا خانم - قسمت دوم

مامانت همونطور که روی تخت چرخدار خوابیده بود به بخش مامایی اتاق 303 منتقل شد و من و مامان جانت هم به دنبال او. دو سه دقیقه بعد هم پرستار شما را در یک تخت کوچولوی چرخدار مخصوص نوزادان با لباس های صورتی وارد اتاق کرد و ما ذوق زده به سمتت دویدیم. من تخت را از پرستار گرفتم و چسباندم کنار تخت مامانت و برای اینکه کمی از دردهای مامانت کم کنم شروع به شوخی کردم. مامانت همونطور که روی تختش جابجا شد و گلایه ای از دردش داشت به سمتت نگاه کرد و لبخندی از سر رضایت زد.   بخاطر قولی که به پرستارها داده بودم دیگه می خواستم بخش رو ترک کنم . اول از مامان جونت که قرار بود شب را پیش تو و مامانت بمونه پرسید م چیزی نیاز دارید یا نه و بعدش بام...
15 دی 1392

روز موعود - لحظات تولد نیکا خانم - قسمت اول

سلام دختر نازنینم امروز می خواهم وقایع 3 روز گذشته ی شما و مامان (9،10،11 دی ماه 1392)را برات بازگو کنم. دوشنبه - 9 دی ماه بذار یه کم برگردم به عقب و از روز یکشنبه 8 دی که دردهای مامان شروع شد بگم. وقتی ساعت 3 از اداره برگشتم خونه مامان داشت تو آشپزخونه غذا آماده می کرد و گاهی از دردهای کوچک گلایه داشت. به دلم افتاده بود که دیگه موقع اومدنت شده و این علائم هرچند مامانت را می آزرد اما برای من(بابایی) نشانه های خوبی بود که به منِ مشتاق دیدار نوید آمدنت را می داد و مطمئن بودم که توی همین دوسه روز باید "آب زنیم راه را/ چون که نگار می رسد". خلاصه این که تا آخر شب که رفتیم خونه مامان جون دردهای مامانی هم بیشتر و بیشتر می شد. آخر شب ...
11 دی 1392